- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
برقـع گشود و سورۀ نـور آفــریـده شد یـک خنده کرد؛ صـبح ظهـور آفـریده شد بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم خطی کشید و شـعر و شــعور آفریده شد صـوت خدا ز حنجره گـل کرد بر لبش داوود پــا گـرفت و زبـــور آفـریــده شـد یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت کـــوهی به نـام سـنـگ صبـور آفریده شد موجی به بحرمعرفتش زدکه بیدرنگ دریــــایـی از شـــراب طهـور آفریـده شد عالم محیط معـرفت و شوق و شور شد ملـک وجـود، محفل فیض حضــور شد شــــام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود بــــاور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود باور کنیـد دولـت قـــــرآن گــرفت پــا بــــاور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود میلادعـدل و داد و مسـاوات و زندگی یا کــودکی کـه زنـده به گـور آرمیده بود یـا جشـن مــادری کـه ز بیرحمی پدر داغ شکفـــتـه دستــهگل خویش دیـده بود یا جشـن عیـــد بــَردۀ شـلاق خوردهای کزعمردست شسته دل ازجـان بریده بود با آن که سیـنـهاش همـه کانون خشم بود جاری سرشک شادیاش ازهردوچشم بود شرم و حیا ز شرم و حیـا سربهزیر بود بیدادگـر شــریف وشـرافت حقیـربود زن در میان جامعه در معـرض فروش ماننـد بــَردهای کـه همیشـه اسیــر بود هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال هرکس کـه زور داشت به مردم امـیر بود هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنهای هرکس گـرسنه روز وشب ازعمرسیربود در آن مـحیـط جـور و جفـای ستمگری دنیـای خستـه منتظـر یــک بشیـر بود توحـیـد را دوباره طلوعی مجدد است پیــداست آن بشیر، وجـود محمّد است بتهـا تمـــام ذکــــر خدا بـر زبانشان افـــتاده بتگـــران همه آتش به جـانشان پامــــال گشــتهانـد ستمبـارگان چو مور انگار آمــــده اسـت بـه پایان زمانشان آتــــش شده اســت آب به کام ستمگران آجر شده است اهل زر و زور نانشان درهــــم شکـسته فرق ابوجهلهای زور از دست حمزه آمده بر سر کــمانشان هــــیزمکـــــشـان آتش فتنه چـو بـولهب تبت یدا ابـولهب آمـــــد بـــــه شانشان آن رشتهای که «حبلِ مَسَد» بود ازغضب پیچیـده شـد بـه گـردن حمـالة الحـطب دیـدم فرشتـه آمـد و بــــازوی دیو بست دیدم چگـــــونه سلسلههای ستم گسست دیــــــدم بــه روی دوش خلیـلِ خلیلهـا دست علی تبر شد وبتها همه شکست دیــــدم بــه دست بتشکن مسجدالحرام نه بت به روی پا؛نه به جا ماند بت پرست دیدیــــم در مـحیط ستم، ظلم، سـرکشی مظلـوم ایـستـاد و ستـمـگـر ز پا نشست بـــــاور کـــنیـد پرچــم عــدل محمّـدی بـر قــــلـۀ عـقـیــدۀ مـــــا سـربلنـد هست پیش از نـزول وحی به عالم صلا زدیم مـــــا پــــــیــرو مـحمّـد و آل محمّــدیم مـا در مـــقام و مرتبه؛ فـوق ملل شدیم در مکتب پیــــمبرمـان بــــیمثـل شدیم یک جلوه از حرا به دل ما رسیـد و ما از تیرگی به نـور فــــدایــی بـدل شـدیم بــــا یــک نهیب زندۀ حـی علیالفـلاح تبــــدیـل بـر حـــقیقت خــیرالعمـل شدیم تـــابیـده شد فروغ بصیرت به قلبمان یار علـی بــــه فـتنۀ جنــگ جـمـل شدیم بـــاور کـــنیـد پیشتـر از بـود خویشتن عـبـد خـدا و مــــنکر لات و هـبـل شدیم دنـیـا بدانـد اینکـه تمـدن از آن ماست گیتی همیشه محـو صدای اذان ماست گویــیـد منکـران همـه برهـان بیاورند بــر دردهــای جامـعـه درمــان بیـاورند دانـشـوران کـل جهـان را صــدا زنـید یک آیــه مثـــــل آیــــۀ قــرآن بیـــاورند گـویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست مقداد و حجر و بــوذر و سلمـان بیاورند مقداد وحجروبوذرو سلمانشان کجاست؟ کـوشش کننـــد چـــنـد مسـلمـان بـیـاورند خـواهنـد اگـر سعـادت دنیـا و آخـرت بایـد بــه ایــن پـیــامبـر ایــمــان بیاورند چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست دینــــی به غیـر دیـن محمّد قبـول نیست مـا از غـــدیـر، راه حــرا را گرفتهایم در این مسیر هر دو ســــرا را گرفتهایم از لحظهای کــه آیـۀ اقــرأ نزول یافت سـرخط ســــبز شــــیر خـدا را گرفتهایم مـــــا را ز خاک کربوبـلا آفریـدهاند مـــــا راه سیــــــدالشهــدا را گـرفتــهایـم پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است ما زیر بـال، ارض و سمــا را گرفتهایم ای خاندان پـــــاک محمّد خدا گواست مـا دامــن ولای شمـا را گــــرفتـــــهایـم "میــثم" همیشه خاک ره میثم شماست تا هست زنـده در نـفس او دم شماست
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
آیـه آیـه هـمــه جا عـطـر جـنان می آید وقـتی ازحُسن تو صحبت به میان می آید جبرئیـــلی که به آیات خدا مانوس است بشـنــــود مــــدح تو را با هیجان می آید می رسی مثل مسیحا و به جــــسم کعبه با نفس های الهـــی تــــو جــــان می آید بس که درهرنفست جاذبۀ توحیدی است ریگ هم در کف دستـت به زبان می آید هرچه بت بود به صورت روی خاک افـتاده ست قــــبلـۀ عــزت و ایمان به جهـان می آید با قدوم تو بـــــرای هــــمهی اهل زمین از سمــــاوات خـــــدا بـرگ امان می آید نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست از فراســــوی جـــهان عـطر اذان می آید عرشِ معراج سماوات شده محــــرابت ملکوتی ست در این جلوۀ عـالــم تابت خـاک از بـــرکت تو مسجد رحمانی شد نور توحید بــــه قلــــب بشر ارزانی شد خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش قلب پر مــــهر تو از روز ازل بانی شد ذکرلب های توسرلوحـۀ تـسبیحات است عرش بــــا نور نگــــاه تو چراغانی شد قول و افعال وصفاتت همه نورمحض اند نــــورت آئیــــنهی آئیــــن مـسلمانی شد بــــه ســــراپــــردۀ اعجــاز و بقا ره یابد هر کــه در مذهب دلدادگی ات فانی شد خواستم در خور حسن تــو کـــلامی گویم شـعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد ای که مبهوت تو ووصف خطی ازحسنت عقل صــد مولوی و حافظ و خاقانی شد «از ازل پرتو حســـنت ز تجلــــی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عــالــم زد» جنتــــی از هــــمهی عرش فراتر داری تـو که در دامن خود سـورهی کوثر داری دیدن فاطمـه ات دیــــدن وجـــه الله است چه نیـازی است که تا عرش قدم بر داری جــــذبهی چــــشم تو تسخیر کند عالم را در قد و قامـــت خود جـلــوۀ محشر داری عالم ازهیبت تو،شوکت تو سرشار است اســــداللهــــی چــون حضرت حیدر داری حسنین اند روی دوش توهمچون خورشید جلــــوۀ نــــورٌ علی نــور ، مکـرر داری اهل بیت تو همــه فاتــــح دل ها هستند روشنی بخش جـهان، قبلــۀ دنیا هستند ای که در هردوسرا صبح سعادت با توست رحمت عالمی ونور هدایت با توست چشم امید همـــه خلق و شـــــکوه کرمــــت پـدر امـــــتی و اذن شفاعت با توست با تو بودن که فقط صرف مسلمانــی نیست آنکه داردبه دلش نورولایت با توست بی ولای علی این طـــایفه ســــرگردانــــند دشمنی با وصی ات،عین عداوت با توست باید از باب ولای علـــــی آیــــد هر کــــس درهوای تو ودرحسرت جنت باتـوست سالیانی ست دلـــم شـــــوق زیــــارت دارد یک نگاه تو مرا بس،که اجابت بـــا توست کاش می شد سـحــری طوف مدینه آنگاه نجف و کـــرب و بلا و حـــــرم ثــــارالله
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
ببین که قلب زمین شور دیگری دارد و در نـگــاه خودش نور باوری دارد همین که غار حرا مست لفظ اقرأ شد ز اعـتـبــار نـبـی فـکــر دلبـری دارد ز های و هوی ملک گوش آسمان پر شد و کنج سینۀ خود نــور سروری دارد تمام غــار حرا مثل عـرش اعلاء شد دل رمــیــدۀ او حــال بــهـتــری دارد صدای حضرت جبریل می رسد برگوش هبـوط کــرده و حـکـم پیـمـبری دارد به تو ســلام خــداونــد یـا رسـول الله بـخــوان به نام خــداوند یا رسول الله نگـاه خـیــرۀ دنیا به سمت غار حـرا چه می تـپــد دل بی تـاب مــردم بـالا برای یک قدم امشب مجال حرکت نیست ز ازدحام ملائک به روی خـاک خدا برای اینکه به هـمراه خـویش آوردند پـیــام تـهـنـیـت مـنـصـب نــبــوت را و اولین نفری که رسید و اشـهد گفت علی عـالـی اعـلاست پشت غار حـرا در آن میانه ملائک به یک دگر گفتند چه خالی است خدا جای حضرت زهرا خوشا به حال خودم هم زبــان سلمانم خـوشا به حال خودم شـیـعـۀ مسلـمانم چــراغ راه هـمـه جـلـوه های ایـمانت دل رمــیـدۀ مـا بـی قــرار دسـتــانـت برای اینکه بگـیـرند حـاجت خـود را شدند جـمـلـه ملائک دخـیــل دامـانت شما که جای خودت؛ میـرسد جبرائیل برای عرض ادب پیش پــای سلمانت پـیـامبــران اوالـعــزم قـبــل تــو آقــا شـدنـد پـیــرو قــرآن تو مـسـلـمـانـت تو از خدای خودت هم که دلبری کردی رســول آیـنــه هــا با نــوای قــرآنت نـبــوتت ابــدی شـد به اعـتـبـار علی به پـشـتـوانـه و گرمی ذوالفقار علی
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
وقتـی شکــــوفا شــد گل امید آن روز گل های عشق و معرفت روئید آن روز در وسـعت هفــت آسمان غرق توحید جبـریـــل بــذر نــور می پاشید آن روز گوئـی ز چشـم آسمان بر چهرۀ خـاک اشک نـشاط و شوق می غلطـید آن روز تا گوهر شهوار خود را عرضه سـازد دریای رحمت موج زد؛ جوشید آن روز در خلوت روحــانیش با دوست احمـد از گـــلشن ســبز دعــا گــل چـیـد آنروز در جلوه های وحی و تـوحید و نبّـوت صــد جلوه از نــور خـدا را دید آن روز آمد صدای «قـم فانذر» تا بـه گـوشش بـا نغـمـۀ «اقــرأ» به خود لرزید آنروز بـا رویــــش آن گــــلـبُن ســبـز نبّـوت عــطر رسـالت در فـضــا پیچید آن روز ذراّت هستی زیر لب مبهوت وحیـران گفتند سـر زد از حـرا خـورشید آن روز از یمـن خلـــق نــور او وز بـعـثـت او گوئـی خـدا بر خـویـشتـن بـالید آن روز تا خـلق را سازد رهـا از بـت پــرستی دادنـــد بر او پــرچـم تــوحـیــد آن روز بخـشید چون تاج شرف بر او خــداونـد کرد از مقــام و قـدراو تـمـجـید آن روز تـا خــلـــق را آگــاه سـازد از مـقامش حـق نقد هـسـتی را به او بخشید آن روز بـرظلمت دل های تـیــره ای «وفـائی» نـور خــدا از آسـمـان تـابــیــــد آن روز
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
پیـمـبـران همه از جای خود قـیام کـنید نمـاز رو بـه سوی مسـجد الحـرام کنید ز نـام نـامـیِ پـیـغـمـبـر احـتـرام کـنـید میِ طهـور بـه دسـت خـدا به جام کنید سپـس به غار حـرا رفته، ازدحام کنید ز جان و دل به رسول خـدا سلام کنید شـب امـید شمـا و شب نـویـد شـماست ادب کـنـید که عید خـدا و عید شماست پـیـام فـتـح و نـویـد ظـفــر مـبارک باد دعـای عـمر شـمـا را اثـر مـبارک باد خجـسته عید بشر بـر بشـر مبارک باد تمام شد شب هجران سحـر مبارک باد خجـستـه بـعـثت پیـغـامبـر مبـارک باد به جن وانس وملک این خبر مبارک باد خـبر دهـید کـه عـیـد اخـوّت آمده است خـزان گـذشت، بهـار نـبوّت آمده است خبر دهید امم را که فـتح باب شماست خبر دهید که پایـان اضطراب شماست خـبر دهـید که آغـاز انـقـلاب شـماست خبر دهید که توفیق بیحساب شماست خـبر دهید که اسـلام دین ناب شماست خـبر دهیـد کـتـاب خـدا کـتاب شماست خبر دهید که ختم رسل بـشیر شماست خبر دهید که مـولا عـلی امیر شماست خبر دهید که «اقرء» به مکه نازل شد خبر دهید که «اضرب» شعارِ باطل شد خـبر دهید کـه قـانـون عـدل، کامل شد خبـر دهـیـد که قـرآن چراغ محفـل شد خبر دهیـد: مـریدان! مراد حـاصل شد نزول سـورۀ «یـا ایّـهـا الـمـزمّـل» شد رسد ز کوه و در و دشت و سنگ و نخل و گیاه صــدای زمـــزمــــۀ لا الــــه الا الــلـه بخوان محـمّد! آوای تو صدای خداست بخوان که هرچه بخوانی، پیام آخرِ ماست بخوانبخوان که هماهنگ با توارض و سماست بخوان بخوان که از اوّل بشر تو را میخواست قیـام کن که قـیامت قـیـامـتِ کـبـراست قیام کن که کند عدل با تو قامت راست تـو را دهـنـد نــدا راهـیـان وادی نـور تو را زنند صدا دختران زنده به گـور تو مـنـجـی هـمـه با انـقـراض دنـیـایـی تـو بـا فــروغ خـدایـیت عــالـم آرایـی تـو تـا قـیـام قـیـامـت، پـیــمــبـرِ مـایـی تو یـار خـلـق به دنـیایی و بـه عـقـبایی تو رهـبر هـمگـانـی، اگر چـه تنـهـایی تو در تـمـام مـلـل، مـاه انـجـمـنهـایـی بخوان که قدر و مقام و جلالتت دادیم رُسـل نـیـامـده، حـکـم رسـالـتت دادیـم محمّد ای به تو از ذات پاک حیِّ ودود هـمـاره بـاد سـلام و هـمـاره بـاد درود خدای بود و تو بودی، جهان نبود نبود عدم به میـمنت خلـقت تـو یافـت وجود خدا به نور تو از روی خویش پرده گشود بشر به یمن تو برخاک، روی طاعت سود جزیـرة العـرب از نظم تو گرفت نظام جــمـال تـوسـت چـراغ تــجـلّیِ اسـلام پـیـمـبـران عـظـمـت یافـتـنـد بـا نـامت دمـیـده در هـمه عـالـم فـروغ اسـلامت رسید سنگ مـلامت ز هر در و بامت زدند طعـنـه و دادند سـخـت دشـنـامت زهی مکارم اخلاق و لطف و اکرامت نگشـت تـلـخ ز بـیـداد دشـمـنـان کامت اگر چه سنگ عدو گشت پاسخ سخنت زدی تبسم و خون بود جاری از دهنت چهارده صده روشن چراغ حکمت توست چهارده صده قـرآن پیام وحدت توست چهارده صده جاری بحار رحمت توست چهارده صده پـاینـده نـام امّـت تـوست چهارده صده بر کف لوای عترت توست چهارده صده بر امّت این وصیّت توست که ای تـمامی امت مـنـم پـیـمـبــرتـان منم پیمبر و مولا علـی است رهـبرتان علی وصی من است و علی ولی خداست علی سراج منیر و علی چراغ هداست علی رکوع و سجود و علی سلام و دعاست علی است با حق وحق درپی علی پویاست علی حقیقت حق، حق بدون او تنهاست علی،علی،علی آری علی امام شماست بنـای دین بـقایش کـه هست عالـمگـیر یکـی ز غار حرا دیگری بود ز غـدیر یقین کنید که مشکلگشا علی ست علی یقین کنید که دست خـدا علی ست عـلی یقین کنیـد فـقـط مـقـتدا عـلی سـت علی یقین کنید که شمسالضحا علی ست علی یقین کنید که صاحب لوا علی ست علی یقـین کـنـید امـام شمـا علـی سـت عـلی قسم به ذات خدایی کزاوست هرچه که هست یقین کنید که اسلام بی علی کـفر است حـقیقـتی است که کتمان آن بوَد تکـفیر قـسـم بـه آل محـمّـد، بـه آیـۀ تـطـهـیـر قسم به آنچه قـلم کـرده از ازل تحـریر کـه دست قـدرت پـروردگار حیِّ قـدیر شناسـنامـۀ ما را زده است مهر غـدیر علی همان شب بعثت به خلق گشت امیر قـسـم بـه ذات خــداونـدگـار لــم یـزلـی تمام دین محمّد عـلی، علیست، عـلـی
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
وصف تـو را خـدا به بیـانـی رسا نوشت روزازل به یمن شما «هَل اَتـی» نوشت زیــــباترین قـصـیـدۀ خـلقــت کلید خورد آن جـا که اسـتـعـارۀ چـشم تـو را نوشت هفت آسمان خلاصۀ «وَالشّمس» روی توست دیباچۀ فروغ تو را« والضّـحی » نوشت وقتی که در جهـــان به تجـــلّی در آمدی اسرار« یا» و سین تو را در خفا نوشت منظــور خلـقـتـــی و خداونــــد از ابـتـدا نام تــــو را به دفــــتر خود مبتـدا نوشت آن گاه آیـه آیـــه تــــو را منتــــشر نـمود تـــشریح انبـعــاث تو را در حـرا نوشت نوری شد و تمام تو را در خودش سرود در نَجم و دَهر و نور ودُخان بر ملا نوشت آن قدرخوب و پاک و زلالـی که دست حق یک پرده از مقام تو را در «کسا» نوشت محـمــودِ آفــریـنــــشی، نـــام تـو را خدا در هــر کجـا نوشت یـقـیـناً به جا نوشت شرح تو را خدا به بیـانــی دگـر نــوشت تو خوبِ خوب بودی و او خوب ترنوشت
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بانگ تـکـبـیـر ز امـواج فـضا می آیـد گـوش بـاشـیـد که آوای خــدا می آیــد بـوی عـطـر از نفس بــاد صبا می آیـد نـفس بـــاد صـــبا روح فــزا می آیــد پیک وحی است که درغار حرامی آیـد به مــحـمـد ز خـــداونــد نــدا می آیــد ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید گوش های شـنـوا حکم خـدا را شنـوید بت و بـتـخانه همه ذکرخـدا می گویند سخن از اقرأ و ازغار حرا می گویند حمد حق، مدح رسول دوسرا می گویند خلق عالم همه تبریک به ما می گویند حکم توحید به مـا و به شما می گویند هـمـگـی با نـفـس روح فـزامی گویند بشریت چه نـشـسـتی که مسیـحت آمد حـکــم تـوحـیـد به آوای فصیـحت آمد این چراغی است که تا شام ابد جلوه گراست این کریمی است که برعالم خلقت پدراست این نجات همه در دامن موج خطراست این رسولی است که ازکلّ رُسُل خوب تراست پیشتراز همه بعد از همه پیغـامبراست تاصف حشر طرفدار حقوق بشراست چشم بد دور ز آیـیـنۀ رخـسـارش بـاد تک و تنهاست خداوند نگهدارش بــاد آی مـردم هـمگی امـر پـیـمـبـر شنـوید گـوش تا از سخن خـلق فراتر شنوید روح گردید وازآن روح مطهرشنـوید همــه با هـم سخـن خـالق داور شنوید بانگ تهلیل شنیدید مکــرر شنـــــویـد همه را با همه در عـدل برابر شنوید دورۀ کـفـر و زر و زور به اتـمام آمد اهل عـــــالم همه آماده که اسـلام آمـد عید آزادی زن های اسیراست امـروز عید خلق است وخداوند قدیرایت امروز دامن مکه پرازمشک و عبیراست امروز بشریت را فرمان خطیر است امروز حق بشیر است بشیراست بشیراست امروز جاودان باد چراغی که منیراست امروز ذکر بت ها همــه «لا نعــــبد الا ایّاه» همـــــه گوینــــد «ولا قوه الا با الله» تا به کی چهرۀ خورشید عدالت مـستور تا به کی سلطۀ بیدادگران بازر و زور با من امروز بخوانیدهمگی این منشور منــجی کــل جـهان آمده با مشعل نور عید بعثت شده یا عید جهانـگیر ظهور تهنیت باد بر آن دخـتـرک زنـده به گور دور دختر کشــی و جهل به پایان آمـد ســـــر تسلیـــــم بیارید کـــه قـرآن آمد مکـه آهـنگ، به گـلــواژۀ اقــرأ بنــواز کعبه از جا کن و تاغار حرا کن پرواز یا محمد سخن خویــــش ز لا کـن آغاز خیز از جابه بت و بتگر و بتخانه بتاز بـشـریــت را بـــا مـکـتب تـوحـید بـساز سر این رشته درازاست درازاست دراز خــیز تا عرصۀ بـیـدادگـران تـنگ کنی سینه در حـــــین تـبـسم سپر سنگ کنی ای بـــــه راه تو تمـامی مـــلل را دیده ای کـه جبـریل امین دور سرت گردیده ای به قلب بشر از غـــار حـرا تابـیـده ای خـدا پیش تر از پـیـش تو را بگزیده ای ســحـاب کـرمت بر همگان باریده خیز از جای خود ای جامه به تن پیچیده چشم عالم به ره مکتب روشنگر توست منجی کل بشر دین علی پرور تـوست گر چه فوجی پی آزار تن و جان توأند فکر بشـــکستن پیشانــی و دندان توأند روزی آید که همه خلق مسلمـان توأند خـــاک مقداد تو عمار تو، سلمان توأند سـر فرو برده به تسلیم به فرمان توأند پــــیرو دیـن تو و عترت و قرآن توأند عــــالـم کفـــر به اسلام تو تبـدیل شود به تولای علی دیــــن تـو تـکمیل شود تــــو و آل تـو چـراغان هُـدایــیـد همه چارده آیــــنــه از وجــه خــــدایید همه چـارده صــورت تـوحیــــد نمایید همه چــــارده قبلــــۀ اربــاب دعـایـیـد همه چارده نوح بــه طوفــان بــــلایید همه چــــارده مـهر عیان در همه جایید همه چارده طــــور به سیــــنای وسیع دلها چـارده عـقـده گـشـا در همۀ مشکل ها عزت امـت تو در گرو وحـدت توست وحدت امت تو پیروی از عترت توست طاعت عترت تو،طاعت حق، طاعت توست در رگ قلب حسین بن علی غیرت توست تــــا خـدایی خداوند به پا دولت توست شیعه آن است که هر لحظۀ او بعثت توست شــــــیعه در حکم تو نور ازلی را دیده شیعـه در غــار حرا با تو علی را دیده بعثت شیعه زآغاز غدیر است وحراست بعثـت ســــوم او واقعـۀ عـاشــوراست پدر شیعه علی، مادر شــیعه زهراست شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست به خدایی خــدایی که جهان را آراست شیعه بودن شرف وعزت و آزادی ماست شیعه تا خون به رگش موج زند یارعلی است «میثما» شیعه همان میثم تمار علی است
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
دامن کوهسار و غــار حــراست بانگ اقــرأ بـلـنـد از همه جاست دم روح الــقــدس تـرانــۀ وحــی حکــم اقــرأ صدا صدای خداست این ســروش مـبــارک جـبـریــل این نــدای نجــات انــسان هاست یا محـمّـد زمــان بـعـثـت تواست این نــدا مــژدۀ نــبّـوت تــواست ای وجــودت پُــر از پـیـام خــدا ای به جــان و تـنت ســلام خــدا ای دعــایت شــفــای روح بــشـر ای کــلام خــوشــت کــلام خــدا اشــــهــــــد انّـــک رســــول الله یا محــمّــد بخــوان به نــام خــدا تو به بانــگ رسا به خلــق بگــو وحــــــده لا الــــــــه الاّ هـــــــو خــیــز بر بام چرخ پــرچــم زن از خــــداونــــدی خـــــدا دم زن وحــده لا شــریــک لــه، بـر گو این قــوانــیــن کــفــر بر هم زن تــــــــــبــــــــر لا الــــــه الاّ الله بر ســر بــتــگــران عــالــم زن خــیــز و ابــلاغ کن رسـالت را فـــتـــح کــن قــلّــۀ عــدالــت را ما تو را مجد و سروری دادیــم بر هــمــه خــلــق برتـری دادیم پــــیــــــش تــــــر از ولادت آدم بـه تــو حـکــم پـیـمـبـری دادیــم به تــو ای دادگــســتــر عــــالــم مــکــتــب دادگــســتــری دادیــم خیــز و تــوحیــد را تجــسّـم کن پـیـش سنـگ عــدو تـبـسُــم کــن نــغــمــۀ مـاست در تــرانــۀ تــو گــوهــر مــاست در خــزانــۀ تو هــمــه پـیـغـمـبـران مـا تـسـلـیــم بــه تــو و دیــن جــــاودانــۀ تــو بــهــر بـشـکـسـتـن بــتـان حــرم دست ما پــا نــهــد به شــانــۀ تـو آفــریــنـش کــتــاب تــعــلــیـمـت کــلّ ادیــان شــونـد تــسـلـیـمــت مــا ز آغــاز کــــوثــرت دادیــم شیر مــردی چو حیــدرت دادیـم آنـچـه بـر انـبـیـا عــطــا کردیــم از تـمـامی فــزون تــرت دادیــم پــــیــــش تــــــر از ولادت آدم دخت تــوحـیــد پــرورت دادیــم ای هــمــه انـبـیــا مـســلــمــانت صــلــوات خــدا بــه سـلـمـانـت ای رســـول خــدا ز غــار حــرا بر نــجــات بــشــر دوبــاره درآ باز بت ها کــشــیــده اند ســرک ای امــام خــلــیـــل بــا تـــبــر؛ آ تا گریـزد ز شــهــر تــاریــکــی آفــتــابــا بــه تــیــغ نــور بــــرآ چه شود بـا عــلــی بیــایــی بــاز جنگ بــدری دگــر کــنـی آغــاز باز سفـیـانـیـان که حـیــلـه گــرند در کمین چون شغـال پشت سرند بــاز در رخـــنــۀ اُحـــد یــــاران در هــوای غــنــائــمـی دگــرنــد دشـمنــان تـیـغ تـفـرقـه در دست از هــزاران طــریق حملـه ورند ای منــادیّ حــق دوبــاره بــگــو وحــــــده لا الــــــــه الاّ هــــــــو ای مـــنــادیّ وحــــدت اســــلام نــظــری کــن بــه امّــت اســلام کی شـود از حــرم طلــوع کــنـد آفــــتــــاب حــقــیــقــت اســــلام روز عیــد ظهور مـهـدی تواست دوّمیــن عــیــد بــعــثــت اســلام دولت او غــدیــر دیـگــر مـاست دولت عــتــرت پـیـمـبـر مــاست شیعــه آیـیـنه دار مهــدی تواست همه جا در کنار مــهـدی تواست شیــعــه بهــر نجــات انســان ها سخت در انتظـار مهــدی تواست شیعه عجّــل علــی ظهــورک گو ایستاده است و یار مهدی تواست شیعه در انتظار هم عهـدی است یکــسوار امـیــد او مهــدی است ای تـجــلاّی چــارده مـعـصــوم در وجـــود مـقـدّست مـعـــلـــوم عــدل از اقـــتــدار تــو حــاکـــم ظـلـم در دادگــاه تــو مــحــکــوم در ســروشت خـــروش ثـــارالله در نــدایت صــدای یـا مـظـلــوم وارث شیــر حـق تــو با شمشیـر دادِ اســلام از سـقـیــفــه بـگــیــر شیعه فرزند حیــدر و زهـراست شـیـعــه فـریـاد سیّـدالـشّـهـداست شیعه تـفــسـیــر کـلّ قــرآن است شیعه ازهرچه جزخداست جداست ســــالـــروز ولادت شــــیــعـــه بعثت است و غدیر و عاشوراست دار «میثم» ندا دهد شب و روز مــیــثــم آیــیــن مــیــثــمی آموز
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
آن که رخـسارۀ او رنگ محـبّت دارد نـور تـوحید بُوَد آن چه به طلعت دارد بی وضو جن و ملک نام نکویش نبرند نام او نزد خـدا عزّت و حُــرمت دارد نام او هست صفا بخش دل اهل جهان که بـه انــدازۀ فـردوس طــراوت دارد اوست خورشید نبّوت که ز روز خلقت مـهـر او در دل هـر ذرّه اقــامت دارد این همان محیی دین است که از روز ازل به روی شـانۀ خود مُـهـر نـبّـوت دارد این همان سرو سرافراز و همیشه سبز است که به سر در همه جا ابر کرامت دارد این همان واسطۀ مبدأ فیض ازلی است که ز انــوار خـدا نـور بـصـیرت دارد این همان سورۀ نور است به قرآن مبین که در این آیـه خـداونـد بـشـارت دارد این همان شاخۀ طوباست که درفردوس است این همان عطر نفیس است که جنّت دارد کرد خورشید نبّوت ز حرا تا که طلوع آسـمـان دیـد به رخ نــور هـدایت دارد همه ذرّات در آن روز به حیرت دیدند که به قـد قامت خود شور قـیامت دارد سند روشن تـوحـیـد پرسـتـی با اوست همرهش مژده ای از صبح سعادت دارد در ره عشق سبکبال ترین عاشق اوست گرچه بر شانۀ خود کــوه رسالت دارد تا به معراج خدا سیر وسفر کرد شبی آن که جبریل به او عشق و ارادت دارد در حرمخانۀ حق محرم اسرار خداست با خدا شب همه شب اوست که خلوت دارد اوست پیغمبر رحمت که به پای میزان برهمه اهل جهان لطف و عـنایت دارد ای وفـائی به گل روی محمد صلوات بُـردن نـام رسـول است که لــذّت دارد
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خوشست در خم این گیسوان اسیر شدن به خـاکـبـوسی این شـاه سـربـزیـر شدن خوشست خــادمی این ســرای را کردن در این مـقــام گـدا بـودن و امـیــر شدن خوشست خاک شدن زیر پای حضرتتان زِ یُمن گـیـوۀ پر مـهـرتان عـبـیـر شدن خوشست اینکه زِ طفلی به زیر سایه تان گذار عـمـر نمودن، زِ عـشق پـیر شدن شـمـا کـلام خـدایـیـد و در نــزول منـید شـما مـحـمـدمـیـد و شـما رســول مـنـیـد به نام عـشق، به نـام خـدا، به نام نـبـی بـنـوش بـاده مـسـتـانـه ای ز جـام نـبی بنوش باده که جبرییل می شود ایـنـبـار همای اوج سـعـادت به روی بـام نـبــی ببین زِ عرش به سمت حراست در تنزییل صدای بـال مـلائک بـه احـتـرام نـبــی صـدای بـال مـلک؛ نه صدای الله است کـه آمـده بـرسـد مـحـضـر مـقـام نـبــی رسیده است بگوید: بخوان بخوان قرآن بخوان به نام خدایت بخوان محمد جـان زبان خویش گـشـود و حـرا مـنــور شد زبان گشود و به اذن خـدا پـیـمـبـر شــد زبـان گـشـود و زمـان فـراق آخــر شـد زبان گشود و لبش از وصال حق تر شد زبان گشود به وحی و به خلق رهبر شد زبـان گـشـود وَ مـکـه دمی مـعـطـر شد زبان گشود به قـرآن، عدوش ابـتـر شد چنان که گوش بتان از تـلاوتش کر شد نـدا رسـیـد: بـه مـکـه خــدا وطـن دارد بتان مـکـه، دگـر مـکـه بت شکن دارد از این به بعـد رسـول خـداست این آقـا از این به بعد خــدا حرف می زند با ما از این به بعد صدای خداست می پیچـد به گـوش خـلـق خـدا از لب ابـاالـزهـرا از این به بعد خدا یک خداست ای کفّار دگـر بـه دور بــریـزیـد آن خــداهــا را از این به بعد شـغـالـنـد شیـرهای عرب کـنـار یـار پـیـمـبـر، کـنـار شـیـر خــدا عـلـی کـنــار نـبـی و نـبـی کـنـار عـلی یگانه حامی وحی است ذوالـفـقـار علی بگو رســول که در دل تـب خــدا داری بگو که ابـر خـدایـی و وحـی می باری بگو اگر به تو خورشید و مـاه را بدهند ز وحی خواندن خود دست بر نمیداری بـگـو که آمدی و بـاغـبـان عـشـق شدی به خاک سینـۀ ما بـذر عـشق می کاری تو آمدی که بگویی علی همان زهراست تو آمـدی کـه بـگـویـی مـنـم علی، آری تو آمدی که عـلـی را به ما نشان بدهی امـام بعد خـودت را نـشـانـمـان بـدهــی تو ساغر میِ حقیّ و عشق ناب، علیست به خاک میکده سوگند، بوتراب، علیست چه سرنوشت خوشی اینکه درهوای شما شـونـد عـالـمـیــان ذرّه، آفـتـاب علیست سوال: بعد شما جانشین تان چه کسی است؟ هـزار بـار بـپرسند اگر، جواب علیست صدای کیست پس از تو که ناله زد: بابا کسی که بسته به دستش عدو طناب علیست صدای کیست که میگفت: ای امان بردند میان کوچه عـلی را کـشان کشان بردند
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
زندان رواق روشنی شد غرق نورت دیوارها نـمـنـاک از شـرم حضورت دهـلـیـزهـا مـسـتـنـد هـنـگام عبورت زنجیر تـسـبـیحی به دستان صبورت این بـنـدهـا در بـنـد زلف دلـپـذیـرت موسای دربندی و هارون ها اسیرت یوسف که ترس ازتنگی زندان ندارد جان جهان است او غـم کـنعان ندارد سیمرغ عاشق فکـر آب و نـان ندارد زنـدان تـوان بـسـتـن مــردان نــدارد عاشق دلش دریاست، حتی کنج زندان تصویری از دنیاست، حتی کنج زندان ای هفت دریا خیره درپهنای صبرت هفت آسمان یک برکه دردریای صبرت ای هفت شهرعشق درمعنای صبرت زانو زدند ایـوب ها در پای صبـرت آقـا! بـه این حـجـم بـلا عـادت نـدارم بایـد بگـویـم شـاعـرم، طاقـت نــدارم معصومه دلتنگ است چشمانش به راه است فهمیدهاند انگار یوسف بیگـنـاه است بر صورتش اما چرا ردی سیاه است پایان این قـصـه گـمـانـم اشـتـباه است یـوسف میآید روی تـابـوت است اما ازاشک یاران دجله مبهوت است اما موسای ما از طورسینا بی عصا رفت تـخـت سـلـیـمان باز با باد صبا رفت این نوح روی موجی از اشک ودعا رفت تا پر کشید اول دلش پیش رضا رفت بی او اگرچه عشق مشکی پوش میشد نـور خـدا بود او مگر خـاموش میشد در بـنـد بـود و عـالـمـی دربنـد اویـند سـادات جـمـلـه نـوری از پیوند اویند شه زادگان این جا همه فـرزند اویـند هـر گـوشـه فـرزندان دانـشـمـند اویند وا میکند بر روی مـا بن بستها را باب الـحـوائج شـد بگـیرد دستها را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ســــلام خـــدا و ســـلام پــیــمــبـــر سـلام امـامـان بـه مـوسـیبـنجـعـفر شـهـنـشــاه مـــلـک وســیــع الــهــی کـه امـرش بـود حـکــم خــلاق داور ولـی خـدا، هـفـتـمـیـن حـجّـت حــق دُر نـاب شـش یـم، یـم پـنـج گـوهــر بـه جـن و بـشـر تـربتـش کـعـبـۀ دل به ارض و سما طلـعـتـش نـورگستر فـــروغ رخـش تــا ابــد عـــالــم آرا کـلام خـوشـش هـمـچـنان روحپرور خــداونـد خُـلـق و خـداونـد خـصـلت خــداونـد خُـوی و خــداونـد مـنـظــر به پـایـش فـشـانـدنـد لاهـوتـیان جان بـه خـاکـش نهـادنـد قـدوسـیـان ســر مـلایـک گـشـودنــد از چـار جـانـب بـه خــاک قـــدمهـــای زوار او پَـــر ببر عرض حاجت سوی کاظـمـیـنش بـگـــیـــر از در او مـــراد مــکــرر اگــر امــر مـــیکـرد ذات الـــهـــی چو جدش علی در گـرفتی ز خـیـبـر و یا آن که میکرد مه را دو قـسمت به انـگـشـت سـبـابـه همچون پـیـمـبر که اعــجـاز او بـُود اعـجـاز احــمـد کـه بـازوی او بـُـود بـازوی حــیــدر عـنـایـات او بــر مـلـک بـُـود هـادی اشــارات او بـر فــلـک بـُود رهـبــر کــلامـش بــشـر را چـراغ هــدایـت مـقـامش مـلـک را بُـود فــوق بــاور تـو او را بـه تـاریکـی حـبـس دیـدی دمی بـاز کـن چـشـم دل را و بـنگـر که مـاه است پــروانـۀ شـمـع رویش که مهر است در بحر نورش شناور به حبس عـدو پـیـکـرش آب گـردیـد امامی که جان بود مـهـرش به پیکـر سرشکش به هجران معصومه جاری خیـال رضـا را گرفتـه اسـت در بـر به غـیـر از خـدا کـس نـدیـد و ندانـد که بر او چه آمـد ز خصـم سـتـمـگر امـامـی کـه یـار هـمـه خـلـق بــودی غـریـبـانـه جـان داد بـییـار و یـاور خدایا! که دیـده است زیر شـکـنـجـه هــمـای ولایـت زنـد در قـفـس پـر؟ بـنـالــیـــد بـــر آن امـام غـــریــبــی کـه زهـر جـفا در دلـش ریخـت آذر در آن حبس تاریک دربسته هر شب مـلاقـاتـیاش بـود زهــرای اطــهــر سزد از شـرار غمش خلق،«میثم»! بسوزنـد چون شمع؛ از پـای تـا سر
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
زنـدان تـیـره از نـفـسـش روشـنـا شده صـد یـاکـریـم گـاه قـنـوتـش رهـا شـده تا دیده کنج خلوت زندان، شکستـه بال در سجـده آمـده همه جـانـش دعـا شده از فـتـنـه هـای سـلـسـۀ تـیـرگـی تنـش هـر بـنـد؛ شـرح واقـعـۀ نـی نـوا شـده آزادی است از دو جـهـان یــاد او ولی زنجیر بس که خورده تنش تـوتیا شـده این جـامـۀ فـتـاده بـه گـودال قـتـلـگاه تصـویــری از حـمـاسۀ کـربـبـلا شـده هر گـوشـه گوشـه؛ تـربت نوباوگان او آیــیـنــه دار حــرمـت دیـن خــدا شــده امروز کـیـمیای جهان سرزمین ماست این خاک اگر طلا شده هم از رضا شده معصومه، کوثریست کز امواج حلم و علم دریـای خـفـتـه در دل ایـران مـا شــده دیـدیـم این که تـا بـه ثـریـا تـوان رسید هر دم به یمن پنـجـره هایی که وا شده موسای دیگریست، کنون نیلِ دیگریست فـرعـون هـاست غـرقـۀ دام بـلا شــده من پـا بـرهـنـه آمدم از خویشتن برون ای بشر آن بشارت محزون کـجـا شده دریابمان که در به در نفس سـفـلـه ایم ای کـز کـرامـتـت فـقـرا اغـنـیـا شــده یارا دری گشا که تو باب الحآوائـجـی دل در سـیــاه چــالـه دنـیـا فـنــا شــده
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای هزاران موسیَت از طور آورده سلام وی مسیحا برده بر حبلالمـتـیـنت اعتصام موسی جعفـر، امام العارفین، نورالهدی روح قرآن،پشت دین،کهف التُّقی،خیرالانام گوهر شش بحر نـور هستی و بحـر پنج دُر خود امام ابـن امـام ابـن امـام ابن امـام صحن زیبایت همـان صحن امیـرالمؤمنـین کـاظـمینت کـربلا و مـرقـدت بیـتالـحـرام جان به خاک آستانت فرش چون بال ملک دل دراطراف حریمت چون کبوتر گِردِ بام هردری ازصحن زیبایت دوصد بابالمراد هـر قـدم از خـاک زوّار تو یک دارالسلام با همه ایمان کـه دارم کفـر نعـمـت کردهام گر به صحنینت برم ازجنّت وفردوس، نام با تـولاّی تو از اوّل حیاتـم شـد شروع از تو گفتم، از تو گویم، تا شود عمرم تمام کظم غیظت برده از دشمن هـزارانبار دل مهربانیهـات داده زخــم دل را التیــام نه به دوزخ کاردارم،نه به محشر،نه بهشت دوست دارم تا که در این آستان باشم غـلام چـارده معصـوم را بــالله زیارت کردهاست هرکه بر این آستان از دور گوید یک سلام تـا ز راه دور قبرت را زیارت میکنم بـوی جنت آیـدم از چـار جـانب بر مـشـام ای مقام «قاب قوسینِ» تـو در مطمورهها وی میان سلسله با حیّ سبـحـان هـمـکـلام خصم در زندان اسیرت کرده، کو تا بنگرد طایـر آزادگـی بـر روی دسـت توست رام دست در زنجیرو پا درکند وپیشانی به خاک ذکربر لب،روزوشب،اشکت به دیده صبح وشام پای تابوت تو هم حتی اهانت شد به تو خوب بگرفتند از فرزند زهـرا احترام روز وشب با دوست در زیرغل وزنجیرها حال میکردی هماره، ذکر میگـفـتی مدام گاه در ذکر سجود و گاه در ذکر رکوع گاه در حال قعود و گـاه در حال قـیـام «سندی شاهک» رسانْدَت بر بدن، آزارها آن یـهـودی خواست کز اسلام گیـرد انتقـام روزها را روزه، شبها در مناجات و نماز دوره سالت به زندان بـود چون مـاه صیـام پیـکـرت بر تختهای با آنچنان جاه و جلال تـخـتــۀ در بـود روی شـانـۀ چـنـدیـن غـلام بود جسمت بر زمین، چون پیکرجدت سه روز گریه برمظلومیات میکرد چشم خاص وعام نه تنت برخاک عریان،نه سرت برنوک نی نه حریمت را کسی آتـش زد ای عالی مقام! نه تصدّق داد کس در کوفه بر معصومهات نه عزیـزان تــو را بـردند سـوی شهـر شام تا جهان باقی است باید بهرجدت گریه کرد آنکه بی او گریه بر هـر دیدهای باشد حرام اشک او از دیدۀ هر شیعه ریزد متصل داغ او در سینهها پیوسته بـاشد مستدام چشم «میثم» اشک میریزد به یاد کشتهای کز غمش پیوسته گرید هفت باب و چارمام
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم ما شیـعـیـان مکتب موسی بن جعـفریم فیضش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم هـسـتـی ماست نـوکـری اهـل بـیـت او ما خانه زاد زینب موسی بن جـعـفـریم قــم آسـتـان رحـمـت آل پـیــمـبــر است در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم با مهر و رأفتش دل ما را خریده است ما بنـدۀ مُـکـاتَـب مـوسی بـن جـعـفریم چشم امید اهل دو عـالم به دست اوست مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم حتی قفس براش مجـال پـرنـدگـی ست مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم دلسوخـتـه ز ندبـۀ چـشـمـان خسته اش دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم آتش زده به قلب پـریـشان، مصیـبـتش با دست بسته غرق سجود است حضرتش از طعنه های دشمن نادان چه میکشید بین کویر، حضرت باران چه میکشید در بـنـد ظلم و کـیـنـۀ قـوم ستـمـگـری تنـهـا پـنـاه عـالـم امکــان چـه میکشید خورشیدعشق و رحمت و نور وسخا وجود در بین این قبیلـۀ عصیان چه میکشید با پیـکـرش چـه کـرده تب تـازیـانه ها با حال خسته گوشۀ زندان چه میکشید شـکـر خـدا که دختر مظلومه اش ندید بابای بی شکیب و پریشان چه میکشید امــا دلــم گــرفـتـه ز انــدوه دیــگـری طفل سه ساله گوشۀ ویران چه میکشید با دیـدن سـر پـدرش در مـیـان طـشت هنگام بوسه برلب عطشان چه میکشید وقتی که دید چشم کبودش در آن مـیان خـونین شده تـلاوت قــرآن چه میکشید میگفت با لب پر از آهی که جان نداشت: ای کاش هیچ سنگـدلـی خیزران نداشت
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام
مـن کـیـسـتـم ولـی خــداونــد اکــبــرم آیــیـــنــــۀ تـــمــام نــمــای پـیـمــبــرم آرام جــان فــاطـمـه و نــجـل حـیــدرم بابالحـوائـج هـمـه مـوسـی بن جعفرم مـولای کـائـنـات و امـام سـما و ارض بر جن و انس هادی و مولا و رهبـرم امروز باب حاجت خـلـقـم به کـاظـمین فـردا پـنـاه خلق به صحرای مـحـشـرم هرسال وماه وهفته و هر روز و شب رسد هر دم به جن و انس و ملک فیض دیگرم دریـای نـور شـش دُرِ نـاب مـحـمّــدی بر شـش سـپـهـر نـور فروزنده اخترم قـرآن روی دسـت شـشـم حـجـت خــدا بر روی سینه هم چو رضا هست کوثرم هنگام کـظـم غـیـظ به خُـلـق مـحـمـدی ریزد فرو به خنـده ز لب دُر و گوهرم من نخل باغ وحـیـم و سنـگـم اگر زنند ریـزد هـمـاره مـیـوۀ تـوحـیــد از بــرم گـنـجـیـنـۀ عـلـوم خـدا سـیـنـۀ من است تا حــشـر بـر کــتـاب خــداونــد داورم تنـهـا خـداست مـادح مـا خـاندان و بس مـن از ثـنـای خـلـق دو عـالـم فـراتـرم من مـشـعـل هـدایـتـم و بـا فــروغ خود در تـیـرگی به قـلب شما نـور گـسـتـرم تنها نه باب حاجت خلقم در این جـهـان در روز حشر هم به شما یار و یـاورم مـن پیـش تـاز و رهـبـر آزاد مــردیام زنجـیـر گشته اسلحه و حبس سـنـگـرم در مکتب منوّر و مشـعـل فـروز وحی در پـــیــکـــر ولایت روح مــطــهــرم در حـلـقـههـای سـلـسـلـه بین سیاه چال نـام خـدا بـه لـب شـده ذکــر مــکــرّرم سجاده؛ خاک و آبِ وضو: اشکِ نیمهشب این سـجـدههـای دائـم و ایـن دیـدۀ تـرم مانند یک جنین که در آغوش مادر است شب تا به صبح بر سر زانو بُوَد سـرم پـایـم مـیـان سلسله چـشـمـم بُـوَد به در گویـی نـشسته است رضـا در بـرابـرم با هر نفس که میکشم انـگــار میکـنم بـاشد درون حـبـس نـفـسهـای آخــرم زنـدان من چـراغ نـدارد خـدا گـواست چون شمع آب گشته در این حبس پیکرم ممکن نبود و نیست در این تیرگی دمی بر زخـمهـای سـلـسـلـۀ خـویش بنگـرم آزادیام چـه فـایـده دارد از این قـفـس وقـتـی شـکـسـته بال من و ریخته پرم سوز درون «میثم» خونین جگر شود هـر دم که بـاد میدهـد از سیـنـه آذرم
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
امام هـفـتم مـا پـاره پـاره شد جـگـرش نشسته گـرد یتـیمی به چـهـرۀ پـسـرش بدن کبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح مگر چه آمده زیر شکنجه ها به سرش هزار حیف که از جـمـع نـوزده دخـتر یـکـی نـبــود کــنــار جــنــازۀ پــدرش انیس و مـونس او بود در سیـاهی شب صدای حلقـۀ زنـجـیر و نالـۀ سـحـرش سـیـاه چـال کـجـا طـایـر بـهـشت کـجـا هزارحیف که یکباره ریخت بال و پرش نـیـاز نـیـست بـبـنـدنـد چـشـم هـایش را که نیست تاب نگاهی دگر به چشم ترش به هرکجا که روی قبری از زُرارۀ اوست نـشـان غـربـت فـرزنـدهـای دربـدرش شــرارۀ دل او گــشـت اجـــر روزۀ او درست موقع افـطار پاره شد جـگـرش سیاه چال و نماز شب و غل و زنجـیر فــراق روی رضـا بـود غصّـۀ دگرش بـسـوز ای دل «میـثـم» در آتـش دل او که سوز شعر تو دارد حکایت از شررش
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای بـا خـبـر ز درد نـهـانت خـدای تـو نَـبـود سـزای گـوشـۀ تـبـعـیـد جـای تو زنـدان تـوست سیـنـۀ سـیـنای معـرفت موسـایی و هـزار چو موسی گـدای تو ای نـاخـدای کـشـتـی دین کـز اراده ات خـاک نـمـور، نـیـل شود زیـر پـای تو آری اگـر اراده کـنـی، ایـن سـیـاه چال بـهـتـر شود ز باغ و گـلستان برای تو ای کـرده اخـتـیـار بـلا را به جان خود شـیـعـه فـدای غربت و درد و بلای تو اعجاز عشق مـوسیِ عـمران ندیده بود زنجـیـر می شود یدِ بیـضا به پای تو مـعـبـود بسکه طالب سوز صدات بود میخواست روز و شب شنود ربّـنـای تو خَلّصنی یارب تو چو عجّل وفاتی است شد مستـجـاب گوشـۀ زنـدان دعـای تو صورت به خاک می نهی و ناله میکنی قــربــان اســتـغـاثــه و آه و نــوای تـو ای پـیـکـر تو با غـل و زنـجـیـر آشـنا مثـل اسـیـر شـام چکـد خـون ز پای تو این سـجـده گاه، عـاقـبـتش قـتـلـگـاه شد زنـدان بهـشت و چـاه بـلا کـربـلای تو
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام
در دل حبسم و حبس است به دل فریادم فرصتی نـیـست که از سیـنـه برآید دادم سـالهـا میگـذرد رفـتـهام از یـاد هــمـه کـاش میکرد اجـل گوشـۀ زنـدان، یـادم طایر عـرش کجـا، قـعـر سیـهچال کجـا؟ من کـجـا بودم و یا رب به کـجـا افـتادم همه شب خُرم از آنم که در این گوشۀ حبس «هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم» زهـر یـکـبــار مـرا کـشت، خـدا میداند بارهــا سـوخـتـم و سـاخـتـم و جان دادم به امیدی که رضا لحـظـهای آید به برم سالها حـلـقـه صفت چشم به در بنْهـادم بال پرواز، شکسته است و پرم ریخته است چــه نـیـاز اسـت کـه صـیـاد کـنـد آزادم دل صـیـاد بُـوَد سنـگ و نــدارد اثــری گـیـرم از سینـه بـرآیـد به فـلـک فـریادم منـم آن لالـۀ پــرپــر شـدۀ دور از بــاغ که چـو گـلـبرگ خزان داد فلک بر بادم مـرهـم زخـم تـن خستـۀ مـن گـریه بـوَد چـشم «میثم» مگر از اشک کند دلشادم
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
در این مصائب شد * دل ملائک خون امــام کــاظــم شـد* زنــدانـی هــارون بــه یـاد ایـن آقــا * ارض و سما گرید هم حیدر و زهرا * هم مصطفی گرید واویلا واویلا؛ واویلا واویلا؛ واویلا واویلا؛ واویلا واویلا ************************************ به خیل مشتاقان* قـبـلـۀ حـاجات است زنـدان برای او * طـور مناجات است دلـهـــا بــسـوزد از* درد عـــیـــان او شــکــنــجـۀ سندی * قــاتــل جـــان او واویلا واویلا؛ واویلا واویلا؛ واویلا واویلا؛ واویلا واویلا ************************************ ای مـهـر پاکت در* سـرشـت مـا آقــا ای کـاظـمـیـن تو * بـهــشـت مــا آقــا اسیـر عـصیان و * اسیر صد، دردیم ما آرزو داریـم * که شیعـه ات گردیم واویلا واویلا؛ واویلا واویلا؛ واویلا واویلا؛ واویلا واویلا ************************************ بــیـا و مــا را از* کـرم هـدایـت کـن فــــدایـــی راه * ســـرخ ولایـت کــن بـیــا و مـا را در* رهت فــدایـی کـن دل محـبـان را * کــربــبــلایــی کــن واویلا واویلا؛ واویلا واویلا؛ واویلا واویلا؛ واویلا واویلا
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
دیـده گـریـان موسی بن جعفـر حق ثنا خوان موسی بن جعفر ســر در خــانـۀ دل نــوشــتــه جان به قربان موسی بن جعفر ما سائلانت هـستیم ** دل بـر ولایت بستیم ** بر خـاک تو بنـشستیم یا سیدی یا مظلوم؛ یا سیدی یا مظلوم، یا سیدی یا مظلوم (۲) ************************************** لالــۀ گـــلـشـن هـــل اتــایـــی تـو بـه درد دو عـالــم دوایــی کـنـج زنـدان به دستـان بـستـه گـره از کـار خـلـقـت گـشایی باب الـمـراد مـایـی ** آرامـش دلـهـایـی ** تـو یـوسف زهــرایــی یا سیدی یا مظلوم؛ یا سیدی یا مظلوم، یا سیدی یا مظلوم (۲) ************************************** بـسـکـه دشمن نـمـوده جـفـایـت تـا بـه گـردون رسیــده نـوایـت بر تو خون گریه کرده دمــادم غـل و زنـجـیـر سندی به پـایت از ظلم او افسردی ** چون لاله ای پژمردی ** ارث از مادرت بُردی یا سیدی یا مظلوم؛ یا سیدی یا مظلوم، یا سیدی یا مظلوم (۲) ************************************** گـرچـه تـو سَـروَر عـالـمـیـنی بر نـبـی روشـنـای دو عـیـنـی هـمچو زهـرا و حـیـدر؛ گمانم عـاشق زائـــران حــســیــنــی بـا نـوحـۀ عـاشـورا ** شـد ذکــر تـو یـا جـدّا ** بـا یـاد کــربـبــلا یا سیدی یا مظلوم؛ یا سیدی یا مظلوم، یا سیدی یا مظلوم (۲)
: امتیاز
|